loading...
آموزش کامپیوتر و الکترونیک
ابراهیم کلاته رحمانی بازدید : 463 دوشنبه 28 شهریور 1390 نظرات (0)

من کار می کنم تو...

من همسن و سال پسر تو هستم ،

تو همسن و سال پدر من هستی.

پسر تو درس می خواند و کار نمی کند،

من کار می کنم و درس نمی خوانم.

پدر من نه کار دارد ، نه خانه،

تو هم کاری داری هم خانه ، هم کارخانه ؛

من در کارخانه ی تو کار می کنم.

و در اینجا همه چیز عادلانه تقسیم شده است:

سود آن برای تو ، دود آن برای من.

من کار می کنم ، تو احتکار می کنی.

من بار می کنم ،تو انبار می کنی.

من رنج می برم، تو گنج میبری.

من در کارخانه ی تو کار میکنم.

و در اینجا هیچ فرقی بین من و تو نیست:

وقتی که من کار می کنم، تو خسته می شوی،

وقتی که من خسته می شوم ، تو برای استراحت به شمال می روی،

وقتی که من بیمار می شوم ،تو برای معالجه به خارج می روی.

من در کارخانه ی تو کار می کنم.

و در اینجا همه کارها به نوبت است:

یک روز من کار می کنم، تو کار نمی کنی،

روز دیگر تو کار نمی کنی ، من کار می کنم.

من در کارخانه ی تو کار می کنم

کارخانه ی تو بزرگ است.

اما کارخانه ی تو هر قدر هم بزرگ باشد،

از کارخانه ی خدا که بزرگتر نیست.

کارخانه ی خدا از کارخانه ی تو و از همه ی کارخانه ها بزرگتر است.

و در کارخانه ی خدا همه ی کارها به نوبت است،

در کارخانه ی خدا همه چیز عادلانه تقسیم می شود.

در کارخانه ی خدا ، همه کار می کنند.

در کارخانه ی خدا ، حتی خدا هم کار می کند.

قیصر امین پور

ابراهیم کلاته رحمانی بازدید : 541 پنجشنبه 11 دی 1348 نظرات (0)

من یار مهربانم، اما كمی گرانم
چون جنس باد كرده در دست ناشرانم
دركل به قول ایشان كم سود و پر زیانم
من گرچه اهل ایران این ملك شاعرانم
زیر هزار نسخه باشد شمارگانم
مانند حال زائو در وقت زایمانم
یا لنگ فیلم و زینكم یا گیر این و آنم
گیرم اگر مجوز من یار پند دانم
از این ممیزی ها سرویس شد دهانم!
اغراق اگر نباشد صفر است راندمانم
یك روز رفتم ارشاد با این قد كمانم
گفتم بده مجوز ای راحت روانم
گفتا تو را برادر یك سال می دوانم
در تو عقایدم را با زور می چپانم
گفتم نمی توانی گفتا كه می توانم
گفتم كنم شكایت گفتا كه بر فلانم!
از حرفهای او سوخت تا مغز استخوانم
من یك كتاب خوبم عشق است ترجمانم
نه عامل خلافم نی در پی مكانم!
محبوب اهل فكرم منفور طالبانم
فعال در مسیر آزادی بیانم
خواننده گر كوزت شد من ژان وال ژآنم!
من وارث پاپیروس از مصر باستانم
هم خبره در سیاست هم اقتصاد دانم
بسیار حرف دارم با آنكه بی زبانم
شاگرد فابریكِ جبار باغچه بانم
درد دلم شنیدی؟ حالا بخر بخوانم
.... از بسكه شعر گفتم كف كرد این دهانم
حسن ختام بیتی است كآمد نوك زبانم
از خطه بیابان گفته سعید جانم:
«من شاعری جوانم منهای گیسوانم»!
ابراهیم کلاته رحمانی بازدید : 643 چهارشنبه 30 شهریور 1390 نظرات (0)

آهنگ جدید و فوق العاده زیبای کسری احمدی به نام ساده بگم

( ترانه : امید خلیلی - آهنگ و تنظیم : بابک خلیلی )
( کسری در دوره قبل آکادمی گوگوش مقام سوم را کسب کرده است )

آهنگ جدید و فوق العاده زیبا و احساسی کسری احمدی به نام ساده بگم

لینک مدیا فایر

http://www.mediafire.com/?f6in6xkpkgp5fl7#2

ابراهیم کلاته رحمانی بازدید : 432 چهارشنبه 30 شهریور 1390 نظرات (0)

نمی‌دانم چه می‌خواهم

نمی‌دانم چه می‌خواهم خدایا
به دنبال چه می‌گردم شب و روز
چه می‌جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان میگریزم
به کنجی می‌خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی‌ها
به بیمار دل خود می‌دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه‌ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می‌سوزی از این بیگانگی‌ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی‌ها …

فروغ فرخزاد

ابراهیم کلاته رحمانی بازدید : 492 چهارشنبه 30 شهریور 1390 نظرات (0)

وقتی می‌روی
چرا وقتی می‌روی
همه جا تاریک می شود؟
انگار از اول مرده بودم
و ترسیده بودم
و تو هم نبودی …
نه اینکه گریه کنم، نه
فقط دارم تعریف می‌کنم چرا بغض کرده بودم
و آرام نمی‌گرفتم.
چه آرزوی دل‌انگيزی‌ست!
نوشتن افسانه‌ای عاشقانه
بر پوست تنت
و خواندن آن
برای تو …
چه آرزوی شورانگيزی‌‌ست!
تملّک قيمتی‌ترين کتاب خطی جهان
ورق ورق کردنش،
دست به آن کشيدن،
و همين نوازش ساده
که زير نگاهم لبخند بزنی …
چه افسانه‌ی قشنگی
به تنت می‌نويسم
بانوی من!
چه قشنگ به تنت افسانه می‌خوانم
سراسيمه آمدن
و دستپاچه بوسيدن
با تو
زير نگاهت افسون ‌شدن
با من.
می‌دانی؟
حتا صدای قلبم هم نمی‌آمد
انگار همه‌اش را برای نفس‌هات شمرده باشم
حالا تمام شده بود …
نه اینکه ترسیده باشم، نه
فقط می‌خواستم بگويم چرا نصف شب پاشدم
و رفتم زیر تخت خوابیدم که خدا مرا
بی تو نبیند …
عباس معروفی
ابراهیم کلاته رحمانی بازدید : 402 چهارشنبه 30 شهریور 1390 نظرات (0)

اس ام اس

آیا میدانید
با حذف جمله “خب دیگه چه خبر” از زبان پارسی
ارزش سهام مخابرات با کاهش ۸۰ درصدی مواجه میشود !
….
متصدی بانک :
خانم بریزم به حساب جاریتون ؟
خانم: الهی بمیره این جاریم!
نه بریز به حساب خودم
اگه همونقدر که واسه خر کردن من تلاش کردی وقت میگذاشتی
تا الان ادم شده بودی !
..
ایران دومین مصرف کننده مواد مخدر در جهان است
خجالت نمی کشید ؟
یه خرده همت کنید تا قهرمانی راهی نیست !
.
آیا میدانید
اگر ۹/۹/۹۰ ازدواج کنید
نهمین سالگرد ازدواجتان میشود ۹/۹/۹۹
انجمن خلاقان بیکار !
..
یارو میره تو بانک ، یه حساب بانکی باز می کنه . بعد اسلحه اش رو در میاره
میزاره روی پیشونی بانکدار میگه:
همه پولهای بانک رو بریز به حسابم !
...
یارو میره تو داروخانه و می پرسه شما ” اسید استیل سالیسیلیک ” دارید؟
فروشنده میگه: منظورتوت آسپرینه؟
جواب میده : آره خودشه ؛ اسمش همش یادم میره !
....
چند دلیل عمده شهادت شهدای حیف نون اینا :
۱_آزمایش ماشه تفنگ
۲_پرتاب اشتباهی ضامن به جای نارنجک
۳_سوراخ کردن ماسک شیمیایی برای ورود بهترهوا
۴_دنبال کردن پروانه در میدان مین
۵_نگاه کردن به داخل لوله تفنگ جهت اطمینان از خروج صحیح گلوله
علت بعضی ها نیز هنوز فاش نشده… !
.....
یکی از مضرات خواب سنگین، امکان شکستن تخت میباشد !
......
این یه اس ام اسه. یونجه که نیست که مثل گوسفند می پری رو گوشی !
ابراهیم کلاته رحمانی بازدید : 482 پنجشنبه 31 شهریور 1390 نظرات (0)

در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود.
هیچکس نمی دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد.
او دارای صورتی زشت و کریه المنظر بود.
شاید به خاطر همین خصوصیت هیچکس به سراغش نمی آمد ...
و از او وحشت داشتند ، کودکان از او دوری می جستند
و مردم از او کناره گیری می کردند.
قیافه ی زننده و زشت پیرمرد مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد
و بتواند ساعتی او را تحمل نماید. علاوه بر این ، زشتی صورت پیرمرد باعث تغییر
اخلاق او نیز شده بود.او که همه را گریزان از خود می دید دچار نوعی ناراحتی روحی شد
که می توان آن را به مالیخولیا تشبیه نمود همانطور که دیگران از او می گریختند
او هم طاقت معاشرت با دیگران را نداشت
و با آنها پرخاشگری می نمود و مردم را از خود دور می کرد.
سالها این وضع ادامه یافت تا اینکه یک روز همسایگان جدیدی در نزدیکی پیرمرد سکنی گزیدند آنها خانواده ی خوشبختی بودند که دختر جوان و زیبایی داشتند.یک روز دخترک که از ماجرای پیرمرد آگاهی نداشت از کنار خانه ی او گذشت اتفاقا همزمان با عبور او از کنار خانه ، پیرمرد هم بیرون آمد و دیدگان دخترک با وی برخورد نمود. اما ناگهان اتفاق تازه ای رخ داد پیرمرد با کمال تعجب مشاهده کرد که دخترک بر خلاف سایر مردم با دیدن صورت او احساس انزجار نکرد و به جای اینکه متنفر شده و از آنجا بگریزد به او لبخند زد.
لبخند زیبای دخترک همچون گلی بر روی زشت پیرمرد نشست.آن دو بدون اینکه کلمه ای با هم سخن بگویند به دنبال کار خویش رفتند.همین لبخند دخترک در روحیه ی پیرمرد تاثیر بسزایی داشت . او هر روز انتظار دیدن او و لبخند زیبایش را می کشید.دخترک هر بار که پیرمرد را می دید ، شدت علاقه ی وی را به خویش در می یافت و با حرکات کودکانه ی خود سعی در جلب محبت او داشت.
چند ماهی این ماجرا ادامه داشت تا اینکه دخترک دیگر پیرمرد را ندید. یک روز پستچی نامه ای به منزل آنها آورد و پدر دخترک نامه را دریافت کرد. وصیت نامه ی پیرمرد همسایه بود که همه ی ثروتش را به دختر او بخشیده بود.

تعداد صفحات : 29

درباره ما
آموزش کامپیوتر و الکترونیک
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 290
  • کل نظرات : 51
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 15
  • آی پی امروز : 52
  • آی پی دیروز : 33
  • بازدید امروز : 69
  • باردید دیروز : 40
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 109
  • بازدید ماه : 318
  • بازدید سال : 6,746
  • بازدید کلی : 192,762
  • کدهای اختصاصی